اگر نقش رخت بر جان ندارم
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بی درمان ندارم
اگر صد درد بی درمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
ز عشقت رازها دارم ولیکن
ز بی صبری یکی پنهان ندارم
ز بی صبری یکی پنهان ندارم
صبوری را مگر معذور داری
صبوری را مگر معذور داری
دلی می باید و من آن ندارم
دلی می باید و من آن ندارم
مرا گویی ز پیوندم چه داری
مرا گویی ز پیوندم چه داری
چه دارم جز غم هجران ندارم
چه دارم جز غم هجران ندارم
گر از تو بوسه ای خواهم به جانی
گر از تو بوسه ای خواهم به جانی
تو گویی بوسهٔ ارزان ندارم
تو گویی بوسهٔ ارزان ندارم
لبت دندانم از جا برکشیدست
لبت دندانم از جا برکشیدست
چو گویی با لبت دندان ندارم
چو گویی با لبت دندان ندارم